درسهای دانشگاه خیلی زیاد شدن؛ برای مثال من هفتهی آینده، یه پروژه و دو تا تمرین باید تحویل بدم و ضمنا یه امتحان هم هست.
حالا اینا رو که همینجوری میشمرم، میبینم خیلی هم نیستن، حل میشن، ولی وقتی میبینم باید همه رو انجام داد و در عین حال میبینم که ضعیفم، و میبینم هنوز خیلی بیسوادم، اینگار خستگی به تنم میمونه، اینگار نای حرکت ازم گرفته میشه.
بیسواد و ضعیف نه به معنای اینکه هیچی حالیم نیست، چرا، خودم میدونم که جایی که ایستادم بد نیست و بعضا حتی خیلیها از دور دوسش دارن و تحسینش میکنن من هم بی اغراق، آدمی که توی این مسیر ازم ساخته شده رو دوست دارم.
ولی اینکه هنوز خیلی کمم ناراحتم میکنه.
اما مشکل در اینه که نمیتونم برم و حوزههای مهم رشتهام رو خیلی خفن یاد بگیرم، چراکه نیاز به معدل دارم. و نمیتونم بی خیال مهارتهای خارج از دانشگاه بشم، چون سواد برام مهمه و اینکه میلیون ها کار هست که میشه توی هر لحظه انجام داد، من رو فلج میکنه.
به هرحال اما ضعف های فردی در برنامهریزی هم حتما دخیل بوده!
هرچی که هست، امروز اینجا و در حضور شمایی که دوستتون دارم، دلم میخواد چند تا قول به خودم بدم که به شرح زیره:
من قبل ترها خیلی بیشتر کتاب میخوندم، این روز ها اما وقت تلف میکنم توی شبکههای اجتماعی، میخوام قول بدم کتاب خوندن رو از سر بگیرم و علاوه بر اون بنویسم از کتابهایی که خوندم، اینجوری اینگار انگیزه میگیرم که بیشتر بخونم.
راجع به شبکههای اجتماعی اما از همین لحظه یه تایم مشخصی رو تعیین میکنم و فقط در اون مواقع آنلاین میشم، این کمکم از آشفتگی ناشی از هر آن منتظر پیام بودن کم میکنه.
اگه من خیلی دغدغهی سواد دارم و خیلی قبول دارم که جای کار خیلی دارم، خب باشه، حسرت خوردن بسه. از امروز روزی حداقل یک ساعت، خرج این دغدغه میکنم.
دلم میخواد توی پست بعدی از شادیِ پیشرفت بنویسیم.