قلب و تمام وجودم درد میکنه، دلم میخواد روی تختم دراز بکشم و ساعتها زار زار گریه کنم، اما این راهش نیست، ساعتها گریه کردن چیزی رو حل نمیکنه، خصوصا اگه اون چیز انتخاب و تصمیم خودمون باشه. یعنی میخوام بگم میتونیم با عقل تصمیم بگیریم اما بعدش نمیتونیم توقع ناراحت نبودن دلمون رو داشته باشیم. اما خب احتمالا اگه با دل تصمیم بگیریم هم عقل و منطقمون درد میگیره و من بینِ این دو درد، دردِ دل رو انتخاب کردم. دردِ دل رو انتخاب کردم و حالا با جملههایی مثل احسن الظن بالله، شاید صلاح بوده، چیزی که قسمت باشه باز هم اتفاق میوفته، به خدا بسپر و .... به خودم دلداری میدم، اما خب میدونی، دلداری های مغز که دل رو اروم نمیکنه، یه جایی وسط قفسه سینهام درد میکنه.