این روز ها بیشتر از هر زمان دیگه‌ای درد و دغدغه‌ی کلمه دارم اما هربار که اراده میکنم بنویسم، از قبل عاجزترم. از نظر جسمی هم اوضاع رو به راهی ندارم، گاهی، خیلی کم البته، دچار سر گیجه میشوم و این حالت هنوز ادامه دارد؛ از لحاظ روحی هم گیجم، همه چیز دارد خوب پیش میرود و اوضاع در دوست داشتنی‌ترین حالت ممکن است اما من خوشحال نیسم.

 یک هفته پیش بود یا دو هفته پیش_نمی دانم، زمان از دستم در رفته است_ جرات کردم، عزمم را جزم کردم و بدون کسی، با ماشین، همراه دوستانم بیرون رفتم، و همه چیز خوب بود، افطار توی ماشین پیتزا خوردیم، در راه برگشت کلی اهنگ خوندیم، بخش زیادی از مسیر، از این طرف شهر تا آن طرف شهر، خودم توی ماشین تنها در حال رانندگی بودم و این برای منِ ترسویِ همیشه محتاط، موفقیت خیلی بزرگی است و من به خاطرش شادم، اما اینها را نگفتم که بگویم شادم، اینها را گفتم که بگویم اما مثل قبل، از بودن کنار دوستانم لذت نبردم، مثل ادمی که نمیبیند، یا چه میدانم مسلط نیست به شرایط؛ مثل کسی که در لحظه نیست و این اولین بار بود. راستش بدم هم نمی آید این موضوع را کمی تراژدی- عاشقانه کنم و بگویم من در میان جمع و دلم جای دیگر بود، اما از حقیقت این موضوع اطلاع چندانی ندارم، این است که سکوت میکنم.

همینطور باید بگویم که این روز ها به ماشین انجام وظیفه‌ای  تبدیل شده‌ام که میخواند، کوییز و امتحان و تمرین را پیگیری میکند، میخوابد و روز را تمام میکند. البته، در جهت تفریح دارم لیست بلند بالایی از کتاب‌هایی را تهیه میکنم که دوست دارم بخوانمشان، از لحاظ کتاب بگویم که نویسنده‌ی مورد علاقه‌ی این روزهایم، احمد محمود است. اینقدر زمین سوخته را دوست داشتم، اینقدر این کتاب بر دل و جان من چسبید که خدا میداند.اتفاقا قصد دارم همین روزها درباره‌اش بنویسم. این عشق به احمد محمود، باعث شده در این لیست کتابها، هم اسم کتابهایش به چشم بخورد و هم ناخوداگاه کتاب هایی را برای خواندن انتخاب کنم که درباره‌ی جنگند.

این لیست کردن و دیدن کتابها خیلی لذت بخش است، اینقدر که هی میروم سفارش بدهمشان، هی میترسم با انجام اینکار همین اندک ذوق این روزهایم را هم از خودم دور کنم. 

همه‌ی این‌ها رانوشتم اما هنوز نمیتوانم از پررنگ‌ترین اتفاقات این روز هایم بنویسم، از دوست داشته شدن، چقدر عجیب و غریب است.

به خودم قول میدهم یک روز بیایم و بنویسم، روزی که فهمیدمش، قول میدهم یکبار هم کتابخانه‌ام را بهتان نشان بدهم.

دعا کنید بهتر شوم و به کارهایم برسم، دعا کنید مفید باشم و به قول مریم عسگری بتوانم میان حادثه برقصم.

ارادتمند.