کلی حرف هست که بایدبنویسیم؛ از گرفتن گواهینامه تا جشن تولدمو تا اینکه دارم این روز ها را چگونه میگذرانم اما چیزی هست که باید الان نوشته میشد،اینقدر که هی توی ذهنم تکرار میشود و بوم بوم میکند! 

 

توی سریال روزی روزگاری، وقتی قهرمان های داستان به دنیای مرگ رفته بودند، میگفتند اینجا، جایی نیست که همه ی مرده ها باشند، اینجا فقط کسانی هستند که کار نکرده ای  دارند، یک چیزی را اونور ناتمام رها کرده اند و تا اینجا، به این کار نکرده سر و سامان ندهند، نه از جای بهتر خبری هست و نه بدتر، هرچه که هست، همین است.حالا یا باید اژدها بکشند، یا به عشق اعتراف کنند و یا داستان ناگفته ای را بگویند و یا هر کار ناتمام دیگری، بعدش از این بلاتکلیفی وحشتناک خلاص میشوند.

و من این روز ها عجیب دوست دارم حتی اگر لیست کتاب برای سال اینده و چه کنم و چه نکنم هم ننویسم، لیستی بنویسم شاملِ اژدهایی که نکشتم، عشقی که اعتراف نکرده ام، بغضی که نشکسته ام، کتاب و فیلم و پادکستی که نصفه و نیمه مانده،حرفی که زده نشده، دردی که درمان نشده، عذری که به زبان اورده نشده و...... بعد سعی کنم به انها رسیدگی کنم.فعالیت های فعلی که در حال انجامشان هستم و تمام نشده اند را هم مینویسم و بعد حتما از یکی میخواهم اگر مُردم، برود سراغ تمام تیک نخورده های دفترم_ و من امیدوارم در ان بغض نشکسته ای و اژدهای زنده ای  پیدا نکند _ بعد به تک تک کسانی که منتظر زنگی، حرفی، پیامی و پروژه ای از جانب من هستند بگوید که فلانی مُرد!

اما راستش را بخواهید هنوز نمیدانم ایا بعد از مرگ هم شرم میکنم به او بگویم دوستش دارم یا نه، هنوز برای این قسمت تصمیم نگرفته ام، امیدوارم  زنده بمانم و خودم تمامش کنم...

و اگر نشد گفتنش را به دیگری بسپارم؟

واقعا نمیدانم.