پست قبلی که میخواستم بنویسم و  نشد ، یه قول بود. میخواستم بیام اینجا و در حضور شما به خودم قول بدم که دست بر دارم از حسرت خوردن و توهم زدن .دوست داشته باشم اما توهم دوست داشته شدن نزنم. که منتظر پیامی ، زنگی ، نباشم .و بعد حدس بزنید چی شد ؟ البته که قول رو به خودم دادم و صرفا اون قول رو منتشر نکردم ولی امروز باز یه نشونه فرستاد و من لبخند زدم . بین خستگی ، موقعیت رو مخ ، دلگیر بودن ،من به پهنای صورت لبخند زدم و ته دلم قند ساییدن .

شاید الان بگید که پس زیر قولت زدی ، باید بگم نه ، قول دادم امیدوار نشم ، قول ندادم خوشحال نشم که .

 

 

یسری پادکست از دیالوگ باکس هست به اسم موسیقی و آدم ها ، که توش آدم ها میگن که با چه موسیقی چه خاطره ی خاصی دارن و حدس میزنم  فقط حق انتخاب یه موسیقی رو دارن .

از دلچسب بودن کل پادکست ها که بگذریم دو تا جمله اشون اینگاری عجیب به دلم نشسته .یکیشون می‌گفت وقتی ما یکی رو یواشکی و بدون اینکه هیچ کسی بدونه دوست داشته باشیم ، یسری چیز ها رد عمیق توی ذهنمون به جا میزارن و تا همیشه با اونا ، یادش می افتیم.

اون یکی می‌گفت یکی رو دوست داشتم که میدونستم بهش نمی رسم و بعد یه آهنگ بود به اسم شاید روی ماه که از ماه برای من مکانی ایده آل ساخت که توش میتونم به همه ی آرزو های دست نیافتنی اینجام برسم . می‌گفت پذیرفتیم که حداقل میتونیم توی رویامون اونچه که میخوایم رو داشته باشیم.

 

 

امروز یکی از هم تیمی های ای سی امم احتمالا به قصد شوخی اومد یه کاری رو بپچونه که منم زدم به سیم آخر و گفتم بهش که 

رضا 

ببین نمی‌خواستم بگم ولی اون رومو بالا اوردی 

 

من یکی از عمو هام حدود ده روزه مرده 

اون یکی در حین رفتن تو کماست 

حوصله ندارم

کار ها اونطور که باید پیش نمیره 

حالا اگه موقعیتت بد تر از اینه که باشه 

 

و حس میکنم خراب کردم ناجور . یعنی این از اون چیزی که من می‌خوام باشم فاصله داره . اینکه خب اگه اون غر میزنه ، چرا من باید ثابت کنم بد تره موقعیتم ؟! 

هم تیمی سوم اما به من حق میده ، میگه تو موقعیتت رو گفتی و گفتی توی این موقعیت من همچنان دارم تلاش میکنم . اگه اینا رو به میم عین بگم ، میگه تو هم آدمی ، سعی نکن توی ذهن همه از خودت یه آدم ایده آل بسازی که بعد نتونی باشی و احتمالا سر این قضیه ، اینکه منم اظهار درد و تحت فشار بودن خستگی کنم ، تشویقم می‌کنه.

 

 

دیروز توی پیاده روی داشتم به این فکر میکردم که زندگی مثال بارز الگوریتم های گیریدی عه. حالا الگوریتم های گیریدی چی میگن ؟! میگن برای حل مسائل ما در موقعیت و به طور محلی تصمیم بگیر ، یعنی مثلا ببین الان چند تا راه و مسیر جلوته با یه معیاری یکی رو انتخاب کن و برو جلو  تا به چند راهی بعدی برسی . 

توی گیری مثلا نمیگیم این یه راه کلی است میگیم برم جلو شرایط بسنج و انتخاب کن .

حالا زندگی ام همینطوره ، فک میکنم غلطه اگه یسری شرط و باید و نباید بزاریم و بخوایم روی کل زندگی اعمالش کنیم . فک میکنیم باید بریم جلو ، موقعیت رو بسنجیم و انتخاب کنیم.

 

این بود چند روز گذشته .