امروز بالاخره یک ماشینِ کلاژ دار پیدا کردم که بتونم پشتش بشینم و مسولیت ِ تو در و دیوار کوبوندنش با خودم باشه :دی
پس رفتم پایین و بغل بابام، پشت ماشین نشستم ؛ خلاصه که ده متر هم نرفتیم که رسیدیم سر پیچ و خواستم دور بزنم !
که دیدم صدای دادش بلند شد که آآآآآی به پا به ال نود نزنی !
گفتم بابا فرمون رو پیچوندم ، دارم دور میزنم ، چته؟
گفت : من نمیتونم ، میترسم ، من پیاده میشم خودت برو !
گفتم: خب پیاده شو !
دیدم جدی جدی داره پیاده میشه !
گفتم :بشین این کارا چیه !
گفت که باور کن طاقت ندارم !