ای من
بابت تمام این روز ها، بهت عمیقا افتخار میکنم. بابت حرکت کردن هم بهت افتخار میکنم! بابت ادامه دادن! و بابت شاد بودن هم!
یه متنی بود که خودمش گفتم این منم!وقتی که میخوام یه سوالی رو حل کنم و ساعت ها فکر میکنم و نمیشه!
گاه فکر میکنم چرا بازوانم از فرط خستگی از بدنم جدا نمیشوند و چرا مغزم نمیگدازد.
زندگی زاهدانهای دارم عاری از هرگونه لذت مادی و تنها چیزی که سر پا نگاهم میدارد شوریدگی مدامی است که گاه به گریهام میاندازد، اشکهایی از سر ناتوانی که هرگز تسلی نمییابد... گاه که ذهنم تهیست، وقتی کلمات محو میشوند، وقتی درمییابم که پس از سیاه کردن این همه کاغذ حتا یک جمله هم ننوشتهام، در مبل خود فرو میافتم و منگ و مات در باتلاق نومیدی گرفتار میآیم. از خویش متنفر میشوم و خود را بابت این غرور جنونآمیز سرزنش میکنم که منِ حریص و تشنه را پی اوهام میدواند. ربع ساعتی که میگذرد، همهچیز دگرگون میشود و دلم باز با شادمانی به تپش درمیآید.
گوستاو فلوبر از کتاب «آداب روزانه» ترجمهی مریم مومنی.
امیدوارم تا روز تولدت پر لبخند باشی و اتفاقهای خوبی بیفته
البته بعدش هم این فرآیند ادامه داشته باشه