ذهنم آماده است که همه از من بدشون میاد و این هم یه روزی که باز نمیدونم چه روزی بود _اما حوالی همون روزایی بود که اعتماد به نفسم متلاشی میشد _ توی ذهنم شکل گرفته و حالا من دارم تند تند ازش ترکش میخورم .

امروز یه جمله ای بود که من در سر تا سرش حس میکردم که ناخوانده ام و بعد ناراحتم کرد ! البته ناراحت نه ! من جدیدا متوجه شدم هر حس بدی هم یه جنس و شکلی داره ! مثلا حس اینکه یکی ازت بدش میاد ، فرق داره با حس اینکه یکی دوستت نداره ! و فرق داره با این حس که لج یکی رو در میاری ولی شبیه به حسیه که از ناتوان بودن میاد !

اینگار وقتی تو به طور پیش فرض یکی رو دوست خودت میدونی و اما بعد واکنشی میبینی و غیر از این تفسیرش میکنی ، حس بدی که به وجود میاد ، همون حس بدِ نتونستنه  ! یا حداقل برای من اینطوریه ! و من این طور تفسیرش می کنم که چون ریشه ی هر دو، حسِ بدِ کافی نبودن ه! اینگار یه حس گس و در عین حال ترشه ! اینقدر که دلمو زیر و رو میکنه ولی در عین حال ابدا ناراحتم نمیکنه!(خوشحالم که تونستم توصیفش کنم )

شاید اصلا ریشه ی علاقه ی من به وبلاگ و این ناشناس نوشتن هم از همین میاد ! از اینکه اگه کافی نبودم !اگه حتی قراره نوشته های روزانه ام حال کسی رو بد کنه ! بزار اون فردی از دنیای بیرون نباشه !فردی که به خیال خودش میدونه من کی ام!نباشه . ولی به هر حال ریشه ی اینجا نوشتن هر چی که هست ؛ این روز ها حالمو بهتر میکنه !

داشتم عرض میکردم ؛ این حس گس و ترش گاهی اونقدر زیاد میشه که توانایی حذف کردن منو از کلیه ی  فعالیت هام داره ، توانایی اینو داره که وادارم کنه از عالم و آدم جدا بشمو برم کنج عزلت بشینم ! و این من نیست ! حداقل اون من قبلی نیست ! من قبلی با کل دبیرستان دوست بود ! توی همه ی فعالیت ها یه سر داشت ، کارای گند تر از تواناییش میکرد و موفق بود و اصلا و ابدا براش مهم نبود که کی دوسش داره و کی نداره ! اصلا به کسی اهمیت نمیداد ! مسیر صاف جلوش رو میرفت که رشد کنه !مسیر رو هر جند سخت، صاف میدید  و خدا این روز ها عجیب کمک میکنه بهم که من قبلی رو گم نکنم؛ فعالیت هایی که با باقی مونده ی من قبلی قبولش کرده بودم ! اولین مرحله هاش به خوبی پیشرفت و باعث شد یه چند ساعتی رو تماما پر از حس خوب باشم ! نتیجه هایی مثل عالی بودی و پرفکت بودی و خیلی خوب بودی بابا دریافت کردم ! همون روز اومدم اینجا بنویسم که  دیدم من کاری نکردم ، همش لطف خدا بوده ! الان میگم خدایا دمت گرم !

خلاصه که شاید از من قبلی همون حس با کله وسط دردسر رفتن مونده برام  و من خیلی قدر دانشم چون این تنها چیزیه که همچنان منو به جامعه وصل کرده !