امروز نتایج کنکور اومده و بعید میدونم این روز هایِ دست و پنجه نرم کردن با نتیجه یِ سال یا سال ها تلاش برای کسی بی معنی باشه .خوب یادمه کنکور که دادم ، بنا بر اتفاق نحسی که سر جلسه برام افتاد ، هرکی زنگ میزد حالم رو بپرسه ، با هر بار تعریف کردن گریه می افتادم و میخوام اعتراف کنم این اولین باریه که ازش میگم و کمتر تحت تاثیر قرار میگیرم.

اینقدر حالم بد بود که کنکور هنر رو ندادم و اومدم خونه یه قرص خوردم و چیزی حدود چندییین ساعت خوابیدم و فرداش کنکور زبان دادم .

 بعدش شروع کردم به زیر و رو کردن بدترین دانشگاه ها و بد ترین رشته ها که به خودم بقبولونم که این سال لعنتی قرار نیست تکرار بشه ! و به خودم قول میدادم که یه عالمه رشته انتخاب کنم و با تمام وجود مقاومت کنم در برابر تکرار . از کسایی خوندم و شنیدم که دانشگاه دولتی نرفتن و بازم خیلی موفقن و همه ی این دلداری ها!

نتایج که اومد، چنان منتظر رتبه ی افتضاحی بودم که رتبه ی کنکور زبان رو خوندم و بااااازم اشک شوق ریختم ، مامانم گفت : اشتباه میکنی ، برو ببین درست خونده باشی و راست میگفت ! رتبه ی کنکور ریاضی ام یک ششم رتبه ی کنکور زبان بود ! و شروع کردم بالا و پایین پریدن و شوق و ذوق .

این شوق و ذوق ها که تموم میشه ، ادم تازه میفهمه که با این رتبه کجا ها، چیا میاره و میشه مرحله ی  بعدی ، سر در گمی !

رتبه ی من جوری بود که مهندسی کامپیوتر جاهای خفن و معروف نمی اوردم  ولی رشته هایی که الویت دومم بودن رو توی بهترین دانشگاه هایی ک اون رشته رو اراِیه میدادن ،میاوردم .

-با همه ی این داستانا ، نصیحت دور و بری هام بود ، یسری تعریف میکردن از رشته هایی الویت دومم بودن .

-دکترم میگفت : همسرم متخصصه و پشیمون که معلم نشده ، میگفت معتقده  عمرش رو هدر داده 

--توی همین اثنا یسری ها میگفتن اگه تجربی بودی، پزشکی میاوردی .

 

با هر بار  اینطور نصیحت ها رو شنیدن ، جهت فکری ام تغییر میکرد.

 

ولی یه جایی هست که ادم باید بشینه فکر کنه که از زندگی چی میخواد ، هر چند معلمی شغل شرفیه ، پر از ارتباط با ادماست ؛چیزی نبود که من از زندگی میخواستم .

هر چند شیمی و پلمیر رشته های مهم و خوبی اند ، من عاشق حل سوال های ریاضی ام .

 

نتیجه اینکه از بهترین دانشگاه ها تا اخرین متوسط ها رو کامپیوتر زدم و بعد شک کردم که می ارزید یا نه ، به تهران نرفتن ، به شریف نرفتن؟!

 

خلاصه کنم ، دانشگاه قبول شدم و دانشگاهم هر چند خوب اما ایده آل نبود!

انتظارش رو داشتم ، کامپیوتر داره روز به روز معروف تر و پر طرفدار تر میشه ، و هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد .

پس طعنه هایی رو شنیدم مبنی بر دروغ گفتن رتبه و این دیگه تهش بود !

 

هی شک و شک ....

 

ولی وقتی وارد دانشگاه شدم ، نشستم سر کلاس های درس و یاد گرفتم ؛ بیشتر اطمینان پیدا کردم که راهم درسته!

 

امروز سر کلاس ساختمان داده ، از شوق یادگیری مطالبی که توی لیست بود؛ پر از حس خوب شدم  و فهمیدم که خیلی خیلی مهمه که توی انتخابامون ، به این فکر کنیم که چی سر ذوقت میاره ، به این فکر کنیم که حاضریم برای چی شب تا صبح بیداری بکشیم ، تفریح نکنیم و درس بخونیم!

 

 

 

امروز داشتم به یکی از دوستام میگفتم، گفتم اینجام بگم ، شاید یکی باید یادش بیاد که ، چی سر ذوقش میاره!