این تابستون ، تابستونی بود که بیش از همیشه براش برنامه داشتم ، میخواستم یسری چیز ها را خیلی خوب و خفن یاد بگیرم و رانندگی یاد بگیرم و زبانم رو تقویت کنم . اندکی بعد از شروع رسمی تابستون بود که فهمیدم به اندازه ی دو واحد معرف از چارت درسی عقبم ؛ پس دو واحد ِ تابستونی معارف هم اضافه شد ، همون موقع ها به  چند تا کار جدید دعوت شدم که یسری اشون در راستای همون یادگیری خفن و یسری دیگه  هم کارایی بودن که  لازم بودن ؛ پس نه از روی جوگیری ؛ بلکه از روی علاقه به همراه جوگیری D:  و اینکه فکر نمیکردم اینقدر برنامه سنگین بشه؛ قبولش کردم. 

در طول تابستون اما ضمن افتخار کردن به خودم بابت مفید بودن ؛ غر هم میزدم که دیگه حق نداری اینقدررر خودتو درگیر همه کاری کنی و خسته بشی و یهم بریزی و اینا. به محض اینکه دو واحد معارف رو پاس کردم ؛ دوستم پیام داد که برای یسری درساش نیاز به معلمی دراه که خوب یادش بده ! و بعله ! درست حدس میزنید ! بنده چشم به روی تمام توبه های قبلی ام بستم و این کار رو قبول کردم. چون فکر اینکه در آمد داشته باشی خیلی وسوسه انگیز بود !

اما تا قضیه رو با خونواده ام در میون گذاشتم ؛ بابام گفت مثلا چقدر پول میخوای بگیری ؟ مبلغی که مد نظرم بود رو گفتم؛ برام حساب کرد که ده ساعتش واقعا مبلغی میشه که دردی رو از من دوا نمیکنه، و گفت همنطوری برای کسب تجربه و کمک کردن به دوستت انجامش بده . 

با این حرفش من یه سیلی محکم خوردم ؛ نه چون میخواسم پول در بیارم و این داستانا ؛ چون یادم اومد یه معلم سابق و دوست فعلی ای دارم که همین کار رو برای من میکنه و بدون اندکی چشم داشت همیشه کمک کرده بهم و من بابت اینکارش و  انسان بودنش همیشه تحسینش میکردم و صرفا همین کار رو میکردم ؛ تحسین ؛ هیچ وقت  قصد نکرده بودم که مثل اون به بقیه اینقدر کامل و بی چشم داشت کمک کنم .

 

و مامانم هم با جمله ی اصلا زکات علم نشر اونه بابام رو تایید کرد.

 

و بعد من یادم اومد که نویسنده ی کتاب لینچپین - کتابی که به این پرداخته که چطور  غیر قابل جایگزین باشیم(پادکستش را بشنوید!)  _هم چنین نظری داشت ، اینکه کارایی که توش خوبین رو بی چشم داشت انجام بدین .

 

پس رفتم و به دوستم گفتم که اگه بخواد مبلغی پرداخت کنه کار رو قبول نمیکنم و برای تجربه این کار رو انجام میدم .

 

و امروز اولین جلسه ی کلاسش بود من به چند دلیل خیلی خوشحالم :

  • مفید بودن و کمک کردن و کسب تجربه
  • به جا گذاشتن یه حرکت ارزشمند از خودم که شاید باعث شه دوستم هم روزی به کسی کمک کنه
  • دست برداشتن از تحسین پوچ

خلاصه این روز های اخر اما امیدوارم تا حد زیادی کار ها پیش بره ، که بعد که لیست کارهایی که کردم رو میبینم حسرت نخورم. برام ارزوی موفقیت کنین.

 

ثبت شود به عنوان اولین کلاس خصوصی من ( قبلا هم تدریس داشتم اما نه خصوصی بودن و نه برنامه نویسی)