این روزا من بیشتر از هر وقت دیگه ای به دو قسمت تقسیم شدم ؛ یه قسمت که میخواد یه جا بخوابه ؛ فیلم ببینه و رمان بخونه و یه قسمت که پیشرفت میخواد و میخواد هر روز بهتر از دیروز باشه ؛ میخواد حرف برای گفتن داشته باشه و تقابل این دو من در حالی که فقط 15 روز از تابستون باقی مونده داره منو خسته میکنه !

قسمت اولم خوش گذرونی و تفریح میخواد منِ دوم ،برنامه نویس بهتری شدن ،میخواد ؛ میخواد توی این چند روز تا حد خوبی کتاب هایی که مربوط به الگوریتم و ریاضیه رو بخونم و میخواد ویدیو های پایتون رو تموم کنه و باهاش کد بزنه ؛ میخواد هرچی بیشتر و بیشتر کد بزنه ؛ میخواد هرچی زود تر بره ازمون عملی رانندگی بده و میخواد حررررف برای گفتن داشته باشه ._حمید ناصر میگفت : امام علی گفته منشا همه ی درد و رنج ما در خواسته هامونه _ .

و منِ اول به این فکر میکنه که چقدر درد داره پیشرفت کردن و به جلو رفتن و تعجب میکنه از منی که سال کنکور هر روز درس میخوند و این خودش که این روز ها برای هر قدر حرکت باید ساعت ها باهاش حرف بزنم .

و همچنان به رویه ی قبل حس میکنم این من بیشتر از تنبل بودن و خسته بودن و کم اوردن ،ترسوعه . اینقدر از نتیجه میترسه که حتی به حرکت فکر هم نمیکنه ! و اینقدر با فکر نتیجه خسته میشه که اگه بخواد هم حرکت کنه دیگه نا و توانی نمیمونه براش .

    تمام تابستون به این فکر میکردم که دلم میخواد برم و چند روزی نباشم وفکر میکردم اینجایی که میخوام ازش برم  خونمونه ولی چند بار رفتن و بد تر از قبل برگشتن بهم ثابت کرد جایی و چیزی که من میخوام ازش فرار کنم؛ خودمم . خودم اینقدر خودمو با ترسیدن و حساس بودن خسته کردم که حالا نیاز دارم به رها کردن و رفتن از این من ِ ترسویِ  بهونه گیری که ساختم.دارم سعی میکنم حرکتش بدم  و شجاعش کنم.

 

نکته ی دیگر این روز هام اینه که دوستی که همیشه برام قصه میگفت ؛ دیروز بعد از چند وقت شروع کرد به باز قصه گفتن و این قصه ها اینقدر برای من شیرینن که دلم میخواد با اسم خودش اینجا بنویسمشون ؛ بار ها حتی به نوشتن و چاپ کردن داستانش فکر کردم ؛ اما چه کنم که نه من نویسنده ی خوبی ام و نه اون راضی به  همه گوییه داستان زندگیش ولی امیدوارم که راضیش کنم و اینجا براتون بنویسم .