اون اولهای قرنطینه که هنوز کارهای دانشگاه شروع نشده بودن و همه چیز در حالت معلق و بلاتکلیفی بود ؛ من فرصت داشتم که فکر کنم ؛ توی همون روز ها
و روز های اول برگشت به وبلاگ بود که اون پست غمی راجع به کلی نگری و تمایل مغز به کلاس بندی رو خوندم(این!)
روز های بعدش اما من از یسری افراد ؛ رفتاری رو دیدم که توقعش رو نداشتم و قسمت غیر قابل باور این بود که من با اونها اشنایی چندانی نداشتم ! پس چطور
انتظاری تشکیل شده که حالا چیزی بر خلافش اتفاق بیوفته؟ دلیلش رو زود پیدا کردم ! من میدونستم که اون افراد کتاب میخونن و توقع نداشتم کسایی که کتاب
میخونن چنین باشند !
همون لحظه ذهنم برگشت به پست غمی ؛ من با اینکه حتی اینبار نسبت بهش مستقیما اگاه شده بودم ؛باز هم بهش دچار بودم. بعد به این فکر کردم که خیلی
دیگه از افراد میدونن من کتاب میخونم و بعد احتمالا هزاران رفتار اشتباه از من دیدن و جا خوردن ! یا مثلا خیلی ها میدونن من ......(نوشته بودم ولی دیدم اینطوری
شما هم به دانایان این موضوع اضافه میشن :دی)و و و !
و اون موقع بود که به این نتیجه رسیدم که جدای از فاصله گرفتن جدی خودم از این کلی نگری ؛ بهتر بود فقط کسانی که کتاب دست من میبینن و کسایی که لازمه
؛بدونن که کتاب میخونم !نیازی به علنی کردن و جار زدنش نیست !
برای کلی از چیز های دیگه ام هیمنطور ! چون من اگه عضو گروه و دسته ای بودن رو علنی کنم ،جدای از تاثیری که اون روی چگونه دیده شدن من میزاره ؛ منم روی
اون تاثیر میزارم و وای اگه این تاثیر بد و جدی باشه و _ بنا بر اخلاقی که من هم دارمش _ باعث قضاوت شدن کلی ادم دیگه بشه .
خلاصه ک تصمیم گرفتم رفتار های درستمم زیاد علنی نکنم .
همین.
حال این روزامم با دوتا بیت قریب و قرینه :
شرابی تلخ میخوام که مرد افکن بود زورش که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش!
من بنده ی ان دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
نتونستن های شما هم از این نوع !
بیت های مشابه با این ها را اگه در ذهن دارین ؛برام بفرسین!
این حسی که توصیف کردین رو من نسبت به مسلمونی داشتم همیشه. یکی دوبار دیدم بهم میگن تو که بچه مومنی مثلا چرا فلان کارو میکنی، کلا ظاهر رو اوردم تو فاز نامسلمونی تا اگر خبط و خطایی هم ازم دیدن به حساب اسلام نذارن.
البته به نظرم دید بقیه ایراد داره و این بقیه هستن که باید دیدشون رو به ماها اصلاح کنن. چجوری؟ به این سادگی که میگم:
اینکه وقتی رفتارهای ناپسند ما رو میبینن، به حساب کتاب خوندن به قول شما یا به حساب مسلمونی من نذارن. بلکه با خودشون بگن خوب این آدم در مسیر حرکت از کاستی و عیب یه سمت کماله و منِ ناظر مطمئنم یک روز این مطالعه یا حالا دین و مسلمونی کمکش میکنه. که درستش هم همینه. و من الان پشیمونم از اینکه به خاطر گناهام، اون یه ذره مسلمونی رو هم ترک کردم.
حرف زیاده ... بگذریم.
شعر... نمیدونم... من یاد این آهنگ افتادم
آهنگ ساقی - از فکر کنم بابک حصیری انقدر صحبت کردم اسم خوانندش یادم رفت