باباحاجی رماتیسم داره؛خیلی وقت ها درد شدیدی رو تحمل میکنه ولی با تموم وجود سعی میکنه بگه که خوبم و چیزی برای نگران شدن نیس ؛ بعضی وقت ها اما تلاشش بی نتیجه میمونه و ما از حالت چشم ها، صورت و..... به دردی که میکشه پی میبریم و ازش میپرسیم "باباحاجی حالت خوبه؟"
جواب میده :"خوب میشم"
و من امروز داشتم فکر میکردم چقدر جمله ی "خوب میشم" برای ِ وصف ِ حالِ این روزای من هم جمله ی خوبیه!
شاید با تمام وجود نه ولی دارم در حد توان سعی میکنم که این روز هامو خوب بگذرونم ؛ که وقتم رو با کار های مفید پر کنم ؛ که یه قدم از دیروز جلوتر باشم .
خلاصه که این روز ها دارم با حالِ خوب در جهت "خوب میشم" گام بر میدارم.
پ.ن : من به بابابزرگم ، باباحاجی میگم.