وسط هال دراز کشیده ام ؛دلم میخواد یه رمان فوق العاده دانلود کنمو بخونم و پا به پای شخصیت داستانش، عاشق بشم و اشک بریزمو برسم .

سرشار بشم از حس خوبِ پایان خوش .

ولی شرایطشو ندارم . چون آزمایشگاه فیزیک دارمو باید یه عالمه آزمایش بنویسم .

یه عالمه که نه البته ، یکی دوتا .

ولی قراره یه عالمه وقتمو بخوره و من نیاز به انرژی دارم.

اگه رمان بخونم پر انرژی تر نیستم از اینکه بخوابم؟!

نمیدونم!

یه فیلم هست که توش دوست داشته شده ام. اون فیلم رو بار ها و بار ها دیدم . بارها به حرکات دست و سر و صدا و جمله بندی و چال گونه ی خودم خیره شدم و خودم رو دوست داشتم و اون فیلم دو دقیقه ای رو هنوزمشتاقم .

و فقط و فقط به این دلیل که توی اون فیلم دوست داشته شده ام .البته نگفت دوستت داشتم، گفت « به چشم اومد» گفت «قدر خودت رو بدون»

محض رضای خدا یه مسلمون هست که بیاد به من بگه اگه کسی رو دوست داشته باشیم همین جمله ها رو میگیم بهش؟

می‌دونم که امید واهیه !

حداقل الان و تو این لحظه واهیه !

چرا که نزار قبانی میگه :

"اگر برای تو خیری داشت میماند، اگر  دوستدارت بود حرف میزد و اگر مشتاقِ دیدنت بود می آمد"

دیر شد.

بخوابم.