چند روز قبل روز جهانی رویا بود و من دقیقا چند روز قبلش تازه تونسته بودم به دقیق ترین نحو_ی که تا حالا بوده _ رویامو ببینم و تصور کنم .
من دوست دارم یه ون زرد داشته باشم که اون قسمت تهش یه جایی شبیه یه کتاب خونه ی کوچیک درست کنم ،نمیدونم این کتاب خونه رو میخوام کجا بزارم ولی مطمینن میخوامش ، حتی اگه نمیشه بهش گفت کتابخونه ، یه جایی باشه که من از یه عالمه دفتر و کتابی که دارم یه خرده اشو مرتب جا بدم . مثلا پایین پنجره ی پشتی قفسه بنده شده باشی و کتابامو بزارم !
حتی حالا که فکر میکنم قسمت صندق عقب رو میتونیم برای این کار بزاریم ، و یه جا لباسی هم باشه تا لباسامو اویزون کنم !بعدیه میز کشویی کوچک باشه که بیرون میاد و من روی یه صندلی خیلی کوچک سیار جلوش میشینم ، لپ تاپم روی روی میزش میزارم و حالا که یه مهندس و محقق بزرگم به صورت دور کاری ، کار هامو انجام میدم . بعد اون قسمت وسط ون از اون صندلی هایی که به حالت صندلی راننده قرار داره، نداره ، بلکه یه چیزایی شبیه تخت کوچک که دو طرف ون و زیر پنجره هاست و من شب ها روی یکی از اینا میخوابم . از اونجایی که دوست دارم توی زندگی عشق رو تجربه کنم !توی رویام کسی همراهمه که من با تموم وجود دوسش دارم و اون یکی تخت کنار پنجره مال اونه :)
مثل خیلی از ون های مسافرتی که الان هست ، میتونه زیر این تخت ها میز و صندلی برای غذا خوردن باشه ! هر چند نبودنش به رویام خدشه ای وارد نمیکنه !
برای صندلی راننده و شاگردم هیچ ایده خاص نداریم !
یادم رفت بگم توی ون پیک نیک ، نون ، تخم مرغ ، گوجه و خلاصه موادی که میشه باهاشون غذای سریع رو درست کرد ، همیشه به اندازه ی روز هایی که توی راه و بین شهر هاییم داریم !
بعد من همیشه سوار این ون دوست داشتنی ام و اول از همه چون دوست دارم خیلی زود رویامو محقق کنم ! ایرانو میگردیم ! به همه ی شهر ها سر میزنم ؛ سعی میکنم که یه چند ساعتی رو توی ون کار کنم و بعدش با دوربین نازنیم که امیدوارم تا اون موقع بودجه ی ارتقاش رو داشته باشم ؛ و اون همراهی که دوست دارم باشه ؛میزنیم به دل اون شهر جدیدی که توشیم!
هم جاهای دیدنی اون شهر رو میبینم ؛ هم به مردمش سر میزنیم و لهجه ها و گویش های متفاوتشون رو میشنویم ، ازشون میخوایم برامون به لهجه ی خودشون داستاناشون رو بگن وقصه هایی رو بگن که به شهرشون بر میگرده و بعد سر تا پا و با تموم وجود گوش میشیم و اگه اجازه دادن ازشون فیلم و عکس هم میگیرم و با شمایی_ که امروز بهتون وعده اشو دادم _ به اشتراک میزارم ! غذا های محلی و مخصوص اون شهر رو میخوریم و حتی طرز تهیه ی یسری هاشونو یاد میگیریم !
شب و یا هر وقتی که بر میگردیم تو ون ؛ شروع میکنیم از نوشتن در باره ی اون روز و بعدش با هم قسمت هایی اش رو مرور میکنیم و لذت میبریم !
تا وقتی که یه دل سیر یه شهر رو ندیدیم جایی دیگه نمیریم ! به حد اندک و اندک گشت و گذار قانع نمیشیم !
اما وقتی اونقدر دیدیم و شنیدیم و چشیدیم که قانع شدیم سوار میشیم و به سمت ادم های جدید میریم !
البته که شاید یه جای دنیا ، یه خونه ای داشتیم که هر وقت از حرکت خسته شدیم ؛ پناه ببریم به اونجا و باز از نو شروع کنیم !
خلاصه این چیزیه که فکر اتفاق افتادنش با تموم وجود من رو هیجان زده میکنه !
اونقدر که هنوز گواهینامه پایه سه نگرفته ، دارم به گواهینامه ی پایه ی دو فکر میکنم !
امیدوارم هر گامی که بر میدارم در مسیر این "رود باید شد و رفت باشه "
خیلی بینظیره
الان که دادم فک میکنم رویای منم-نمیگم همینه یا شبیه اینه- مثل این نه کار خیلی خاص میخواد نه هزینه زیاد مهمترین چیزی که میخواد ازادیِ
تنها کاری هم که تا الان براش کردم-چون این تنها چیزی بود که میتونستم انجام بدم تا الان- حفظ اون ازادیِ
پیدا کردن اون ادم خاص همیشه دغدغه بوده برام هرچند - بدبختانه یا شایدم خوشبختانه- تا حالا اقدامی نکردم براش😹
ولی مهم اصل قضیه اس
اینکه نه لوکس ترین سفرا توی بهترین و گرون ترین هتلا نه با بهترین هواپیما ها و جتا چیزی نیست که واقعا خوشحالمون میکنه چیزای کوچیک ولی با حسای بزرگ و واقعی چیزیه که میخوایم
این خیلی خوبه
فک میکنم مهترین قسمت رویامون اینه که خودمونو پایبند به چیزایی نکنیم که نمیتونیم همراهمون ببریمشون
خیلی سخته ولی مهترین قسمته